این روزهای من به سرعت شلوغ پلوغ پشت سر هم میگذرد و من وقتی به صفحه به روز نشده وبلاگم میرسم ...

هر بار می بینم ذهنم آنقدر خسته است که دیگر پای نوشتن حتی یک فریاد زدن را هم ندارد ...

و نگرانم از اینکه مرگ مرا ناغافلانه در بر بگیرد و من هیچ ندارم با خود به سرای ابدیم ببرم ...

دستانم هم در دنیا و هم درآخرت خالیست ...

بانوی سیلی خورده در کوچه ها ...

بانوی فدا شده در راه ولیّ خدا ...

دستان خالیم را ببین و مرا هدایت کن ...

الهی آمین ...