سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکوت سنگ، فریاد دل

دنبال عشق روی زمین نگرد ،نیست 

عشق از رگ گردن به تو نزدیک تر است 

*************************************

راه پیداست چشمانت را بسته ای 

باز کن جانم نور در پیشگاه توست 

91-09-28

18:43




اعراب چیست که محل اعراب باشد درمقابل وجودت ...ای تمام مطلق عالم ...

ای که بدون هیچ قیدی موجود گشته ای و ممکنات ذاتشان وابسته ی وجود واجب الوجود توست ...

ای که قیاس ها درمقابلت ناقص اند  و تو تامی ...هیچ ان و منی در تو راه ندارد ...

ما همه مفعول له هستیم درمقابلت و تمام پیشانیمان یکپارچه سجود است بر خاک پاکی که تو قراردادی که از جنس من است ...

ای که از روح قدسی ات در من دمیدی و" نفخت من روحی" را به من فهماندی...

روحم مجرد است چون تو مجردی ...به تو وصل خواهم شد چون سرچشمه هستی ، هستی ...

و آندم "انا لله و انا الیه راجعون" خواهم شد ...

و چه خوش گفت مولوی :

هرکسی کو دورماند از اصل خویش ...باز جوید روزگار وصل خویش 

91-09-28

18:20




احساس میکنم غریبه ام ...

هیچکس آشنای  این من نیست ...

تمام وجودم درغربت غرق شده انگار ...

دیگر اکسیژن هم نیست ...

هوا بسته است انگار ...

مجال لب گشودن هم نیست ...

وسط شلوغی شهرم ...

وسط به به های آشنایان ...

وسط لبخند ها و چشمان مشتاق روبه رویم ...

وسط گفت  و شنود  مخلوقات...

آه ...که احساس گم شدن دارم ...

زبان یکدیگر را نمیفهمیم  ...

چراغ دلهایمان خاموش شده انگار ...

فقط انگار ربطها به واسطه گل سرخ میان غار دندانهاست ...

ولی این ربط نیست ...عین بی ربطی است انگار ....

این وصل مجازی است ...حقیقت گم شده انگار ...

دیگر نگاه را کسی نمی فهمد ...

چون نگاه ها به سمت سخن هاست ...

گوش چشمها بسته است انگار ...

اگر دهانه غار بسته شود ...سکوت شود ...

و فقط به نقطه ای خیره ماندی ...

منتظر نباش ...کسی حرف نگاهت را نمی فهمد ...

اصلن ...انگار ...کسی نگاهی نمی کند نگاهت را ...که نکند ...مبادا ...که مبادا ...

رهایش کن ...بگزار نگویم دیگر ...

بگزار سکوت شوم ...اگر گوش شنوای حرف دل داشته باشی و لبخوانی نگاه ها را لدنی دانسته باشی ...میخوانی ...سخنم را ...

اگر هم که ندانی ...رهایش کن ...برو ...بدرود ...خدا به همراهت 

1391-09-22

19:40





دل ...دلش فریاد میخواهد، از این انقلاب زمانه ...

مدعی بسیار اما کو عامل ...کو معمول ...

انگار تمام عالم درقیل و قال زبان ها گم شده ...

انگار دیگر کسی صدای دل را نمی شوند ...خاموش شوید ...ای کاش...

کمی فارغ از احوال زبان ها ...دیگر بس نیست آیا ؟...دره گوشهایتان را بازکنید و قفل زنید بر زبانتان ...

صدای دل بلند است اما در قال های زبان ها گم شده ...

کمی سکوت ...کمی سکوت ...لطفا ...

1391-09-15

20:03




بنام شنونده دل ها

مینویسم ...نه برای اینکه بخوانی یا نخوانی...

مینویسم ...برای دلم ...فریاد دلم را ...

دل وقتی آرام است ...سکوت است ...فریادی ندارد ...

آندم که میشکند ...سکوت میشکند ...فریادش در دیواره ها انعکاس میشود ...

هوایش بد است ...اما صدای شکستنش زیباست ...

زیباست ...چون پاسخش از جانبی دیگر است ...

زیباست ...چون انعکاس صدا در درون ...پاسخ اوست ...

بترس از انعکاسی که پاسخش او باشد ...

آنگاه فریاد دل ها ...به سکوت پرتاب سنگ ها میشکند ...

و آندم همین سنگ ها ویران میکنند ...آشیانت را...

1391-09-14

22:30