سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکوت سنگ، فریاد دل

 

...

 

دیگه حتی حوصله نفس کشیدن هم نداشتم ...روزها همینطور تو بی خبری میگذشت ...

تنها وقتی که آروم میشدم زمان سحر بود و سر سجاده و رو به قبله ی یار ...

تنها کسی که باهاش صحبت میکردم و رک و راست درد دلم رو میگفتم ...اونم در نهایت سکوت و با آرامش بهم گوش میداد ...

دو رکعت من با اون حرف میزدمو چند تا آیه هم اون با من صحبت میکرد ...

این منبع انرژی در طول روز هم بهم تغذیه میرسوندو سبب میشد تا سحر بعدی خودم رو حفظ کنم و عشق خالصم رو تو دلم مثل یه راز سربه مهر نگه دارم ...

...

تا اینکه یه روز خبر رسید با چند واسطه که اون ...اون ....مدتی مریض شده و رو تخته ...

یهو شوک شدم ...از یه طرف غم همه ی دلم رو گرفت و از یه طرف خوشحال شدم که از بی خبری دراومدم ...

ولادت حضرت زهرا سلام الله نزدیک بود ...نذر کردم تا حالش خوب بشه ...نذر آش رشته 

همیشه عادتم بود ...قبل از گرفتن حاجتم نذرم رو ادا میکردم انگار مطمئن بودم که این خاندان کرم دست خالی برم نمیگردونن ...

همون فردا از مادرم خواستم تا باهم آش رشته درست کنیم ...

چادر سیاهمو سر کردمو رفتم خرید ...سبزی و سیر و کشک و نخود و لوبیا و رشته آشی ...

خلاصه با مادر آش رو پختیم ...هر چی پرسید نذرت چیه ...سکوت کردم و چیزی نگفتم ...

آش حاضر شد ...

رفتم تا پخش کنم ...

کاسه ی آخر بود و منم وسط کوجه تا ببینم رهگذری ا گر مونده آخریش رو نصیبش کنم ...

یهو برگشتم ...چشمم خشک شد و دوخته به یه نگاه ...قلبم از حرکت ایستاد ...یه دلهره ی خاص تو تمام وجودم پیچید ...

دست دراز کرد تا کاسه ی آش رو برداره ....

بین دست اون و هوا و دست من ....کاسه رو رها کردم ...افتاد روی زمین و صدای شکستن تو فضای پر از سکوت بین ما دو تا شکست ....

***************************

اگر با دیگرانش بود میلی ...چرا ظرف مرا بشکسته لیلی 

....

بدون هیچ کلامی سریع و تند تند برگشتم تویه خونه و درو پشت سرم محکم بستم ...بی اختیار اشک تو چشمام جمع شده بود ...

.

.

.

 ادامه دارد 

 




السلام علیک یا امام الهادی علیه السلام 

...

 

مولا جان دلمان داغ دار شده ...دردمند است 

فریاد دارد فریاد ...

آخر تا به کی باید صبر کنیم ...درد همه جای روحمان را مانند سرطانی وحشی گرفته ...

آقا جان فردا سالروز شهادتتان است ...فراموش نمیکنم گذر تاریخ را که چه به روزگار شما آوردند ...

در زندان ها ...

اما مولای من ...ما به ظاهر آزادیم ...اما فقط خدا میداند روحمان میخواهد این قفس تن را بشکافد و به آسمان پرواز کند 

دیگر توان دیدن این جنایات وحشیانه مشتی حیوان بی صفت این وهابیون رذل بی هویت را ندارد ...

مولا شما دست دعا برآرید ...دست بر دامن پر مهر اله بزنید و از جانب ما دعا کنید ...دعاکنید ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...

فیلم اقدام بیشرمانه این بی صفتان رذل 

باشگاه خبرنگاران جوان

18/http://www.yjc.ir/fa/news/4380212/

...




              

....

 


یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش ...میسپارم به تو از چشم حسود چمنش

 رفت ...

       خداحافظ دنیا ...ای دیار فانی ...

دوستمون از پیشمون رفت

تو یه تصادف تو جاده ی شمال ...

یه حاله خیلی بدیم ...

با یه پسربچه سه ساله ...امیرعلی کوچولوی خوشگل شیرزبون

سیده فاطمه جان ...چه زود رفتی ....انگار دنیا جای نفست را تنگ کرده بود ...

تنها نرفتی با امیرعلی با هم رفتید ...حتما حال دختر هفت ماه ات را بهتر میدانی

هنوز نفس دارد اما دیگر چشمی ندارد برای دیدن ...

دوستان در فراقت اشک ریختند اما ...

فاتحه ای میخوانیم تا شاید خنک نسیمی شود در آن دیار باقی ...

خانه ی نو مبارک ...

مادرمان فاطمه زهرا سلام الله را دیدی سلام ماراهم برسان ...

دلمان برایت تنگ شده ...

عکست رویه دیوار حوزه برایمان سخن میگوید ...

فاتحه فاتحه میخوانیم ....




سلام بر شما ای بقر العلم ...

درود برشما که نام باقر تان قبل از این در تورات آمده بوده ....

شمایی که علم را از برون شکافتی و در آن زمان به اوج شکوه رساندی 

سلام آقا جان ...تولدتون مبارک ...

...

شرمنده ایم  آقا جان ...دعا میکنم یه روز دوباره خدا بهمون توفیق بده تا بقیع رو با طلا و جواهر براتون بسازیمو زینتش بدیم 

اونطور که در شان مقام و جایگاه شماست ....

آقا جان در حق ما دعا بفرمایین تا علم الهی به قلب ما هم فرود بیاد و ظرف وجودمون گنجایش حفظ اون رو داشته باشه ...

التماس دعا ...فرج مولا ....

 




 

...

 آره ...لبخند ...

      نمی دونم با دیدن یه عکس چرا مدام یه چیزی تو ذهنم خاموش و روشن میشه 

      اینکه یه روز تویه یه شهری یه مسئولی رفت پشت تلویزیون و فریاد بلند کرد که : آی مردم ...چه نشستید که 

      یکی برده اون یکی خرده ...ال و بل و از این صوبتا ...

      بعد بلندتر فریاد زد که : پرونده ها رو رو میکنم ...

      بعد از چند سال این دست و اون دست کردن ...

      آره انگار عاقبت بخیری خوب دعاییه ...

      این نسیم هم میادو مثل باد صبا صورت ما رو نوازشی میده و یه روح تازه تو کالبد ما میدمه اما ...چیزی که تموم میشه و فراموش همون نسیمه ...

      اشتباه کردن ...طوفان نیستن ....درختای این سرزمین بید نیستن همشون سرو هستن ...سروهای تنومند و ریشه دار ...

      کسی که یه روز تو تیم مقابل حریف توپ میزد امروز رفته تو تیم حریف داره با همه قواش توپ میزنه اما حیف که سرش اونقدر بالاست که نمیبینه توپش سوراخه ...

      هر چی محکمتر بزنه پایه خودش بیشتر آسیب می بینه :-))))

خب کجا بودیم ...

اما تو یه اون عکس انگار دیگه پرونده ای رو میز نبود ...نه انگار پرونده ها زیر میز حل شده بود ....

ای بابا ...شاعر چقدر زیبا گفت : جهان از این فسانه هزاران هزار دارد یار ...

مهم اینه وسط این خنک نسیمای سرد وسط این بهاره زمستونی چشم ما ....بازه ...بازه ...بازه ...

اما درعجب از رجال کیز که دارن برگ سوخته رو میکنن ...

کجا بودیم ....اصلا ولش کن ....عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد ...یه مثله زیاد روش حساس نشین ...

مهم شوره ...که اینجا پر از شوره ....

:-))))))))))

ما ییم و نوای بی نوایی .....بسم لله اگر حریف مایی

######################################

التماس دعا ....فرج مولا