یه شب خیلی دلم گرفته بود .نشستم پای سیستمم و داشتم کارامو انجام میدادم
یهو به ذهنم خطور کرد یکی از فایلهای مرحوم شهید کافی رو باز کنمو گوش کنم ...
داشتم گوش می دادم ...ایشون اونشب داشتن روضه ی موسی بن جعفر علیه السلام رو میخوندن .
دلم بدجوری شکست تو همون حال احساس کردم زمان دعاست ...نذر کردم به موسی بن جعفر علیه السلام که اگر ایشون مرحمت کنند و
در حق این حقیر دعا کنند تا مشکل پیش آمده حل بشه من هم روز شهادتشون همین روضه رو هر جا یی که بودم بخونم ...
حضرت حاجت من رو دادن زودتر از اونچه که فکرش رو بکنم ...
امروز روز ادای نذرمه ...و انشالله روضه رو خواهم خوند ...
روضه نقل از مرحوم شهید کافی
نمی دونم تا حالا زندانی بودی یا نه ...از صبح همه کار می کنن ولی همینکه نزدیک غروب آفتاب میشه تموم غمهای عالم میاد دل این زندانی رو میگیره ...یه دفه تو فکر میره خدایا الان بچه ها چیکار میکنن یه میگه الان زن و بچم چیزی دارن یا نه که میشه دلشون میگیره زانوی غم بغل میکنن ...مصیب میگه یه دفه دیدم اقا خیلی ناراحته داره زجه میزنه ناله میکنه ...گفتم آقا جان چی شده امشب چقدر ناراحتی .گفت: مصیب به خدا امشب دلم برای رضام تنگ شده -آی میخوام برم مدینه رضام و ببینم ...می خوام برم مدینه رضام رو ببینم ...این روضه رو امروز میخونم همه گریه کنید ...
خدا پاهاش رو میان غل کردن زنجیر به گردنش انداختن .هارون الرشید خواست یه شکنجه ی روحی هم به آقا بده غیر از این شکنجه ها ی جسمی .چه کرد؟ دستور داد یه زن اوازه خونه بی حیایی رو از بغداد آوردن به این زن گفت شما میری تو زندان هرچی میتونی این پسره فاطمه رو اذیت کن هر چه پول بخوای من بهت میدم
بشنوید ...
زندان بان این زن و تو زندان کردن این زن آوازه خون رو تو زندان کردو در بستن .این زنه یه وقت نگاه کرددید یه آقایی صورتش رو رو خاکها گذاشته داره مناجات میکنه ...میگه اللهم انی اسئلک راحت عند الموت و المغفره بعد الموت و العفو عند الحساب ...یکی دو ساعتی گذشت یه وقت زندان بان اومد درو باز کنه ببینه این زنه چه کرده بره گزارش کنه به هارون وقتی دره زندان باز کرد نگاه کرد دید این زنم صورتش رو رو خاکها گذاشته ...اون حقیقت موسی بن جعفر این زن رو عوض کرده زنه هم منقلب شده دید داره داد میزنه میگه خدا ااااااااا...الله ...الله ...زندان بان خواست دره زندان رو ببنده یه وقت زنه صدا زد گفت نمیزارم دره زندان رو ببندی گفت وایستا میخوام برم ..گفت : چی کار داری تو باید تو زندان باشی گفت : من می خوام برم پیش هارون یه حرفی دارم می خوام بزنم اگه منو میکشدم بکشید ..گفت :چی می خوای بهش بگی
گفت : میخوام برم به هارون بگم نانجیب آقا رو چرا تو زندان کردی ...آی قریب آقام ...وای مظلوم آقام ...اینا همه مقدمه روضه اصلی بود ...آماده هستید ...امروز روز عزاداری موسی بن جعفر علیه السلامه
بشنوید بگم ...
آقا امام هفتم رو با چند تا دونه رطب زهر آلود مسموم کردن .بعد از اون که آقا رو مسموم کردن یه خانه ی نویی بود و تمیز نزدیکی زندان آقا رو از میان زندان این بازیگرا بیرون آوردن قفل از پای آقا باز کردن زنجیر از گردنش برداشتن ...یه بستر تمیز تو اتاق پهن کردن اقا را در بستر خوابوندن بعد فرستادن دنبال یه مشت رجال شیعه برجسته بغداد آنرا آوردن ...
زندانبان یسندی بن شاهک یهودیه پیغمبر میگه هیچ جمعیتی به اندازه ی یهودیا منو اذیت نکردن ...هارون اومده پسر پیغمبر رو به یه یهودی سپرده ...سندی آقا رو تو بستر خوابوند ...رجال آمدند ...عجب نقشه ای ...
زندانبان گفت : شما رجال برجسته ی بغداد هستید مجبور شدیم آقاتون رو برای حفظ برخی مسائل امنیتی مجبور شدیم اینجا نگهداری کنیم ...پشت سره ما میگن غل به پاش کردن زنجیر به گردنش انداختن تو زندان مرطوبی جاش دادن ...ببنید غل به پاشه ببینید زنجیر به گردنشه ببنید این اتاق اتاق مرطوبیه تو بستر خوابیده ...آقا مریض شده ما ترسیدیم فردا بمیره باز بما بگید آقامون کشتید .بابا آدم تو خونشم میمیره ...ببینید آقا حالش خوب نیست من گفتم بیاید اینجا زنده ببینیدش بعدم یه نامه بنویسید همه شهادت بدید ما رفیم آقا رو دیدیم جاشم دیدیم خوب بود ولی مریض بود ...
کاغذ شیعه ها گرفتن بببینن امضا کنن تا کاغذ گرفتن آقا سرش رو از تو بستر بلند کرد صدا زد آی شیعه ها ننویسید ...آی شیعه ها امضا نکنید ...
به خدا منو زهرم دادن ...به خدا جیگرمو پاره پاره کردن (الاهی من بمیرم آقا جان ...اینجای روضه که رسید از غربت آقا دلم بدجوری شکست اگه شمام دلتون شکست برای غربت آقا اشک ریختید در حق همه دعا کنید علی الخصوص اما م زمان عج الله ..) ...آی شیعه ها تازگی غل از پام برداشتن آی شیعه ها تازگی زنجیر از پام برداشتن آی شیعه ها امضا نکنید ...صدای شیعه ها بلند شد ...سندی خودش با دستای خودش خودش و هارون رو رسوا کرد ...شیعه ها صداشون بلند شد شما میخواستید مارو گول بزنید ...آی کافی بسه دیگه ...شیعه ها چرا نگم ...سره بچه های فاطمه چی آوردن آی امام زمان بگم یا نه آی زهرا جان بگم یا نه ...منکه ناراحتی قلبی دارم به خودش قسم نمی تونم مستقیم بگم با اشاره میگم ...از جگر داد بزن براش ...بگم تو رو خدا گوش کن ...همینقدر میتونم بگم ...گوش کن
سندی بن شاهک پشت شیعه ها اومد وقتی رفتن اومد تو درو بست وقتی برگشت تویه دستش یه تازیانه بوده ...دیگه با بدن موسی بن جعفر چی کرده ...فقط همینقدر که آقا صدای ناله اش بلند شد و فریاد زد ای خدا خلاصم کن ...یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر ...یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر ...
لعن الله علی القوم الظالممین من جمیعهم اولین و الاخرین ...
باشد که مورد مقبول حضرت قرار بگیره ...
السلام علیک یا موسی بن الجعفر علیه السلام
التماس دعا فرج مولا ...