...

دلم میخواد بنویسم ...اما نمیشه ...انگار زبان دلم قفل شده ...

دست زبون دل دست خود آدم نیست که ...سرش به یه جای دیگه وصله ...

نمیدونم ...

نمیدونم چم شده ...چیکار کردم ...هرچی فکر میکنم به جایی نمیرسم 

یعنی دوباره زبان سرم باز شده که مهر خورده به زبان دلم 

شاید ...

با چشام یه چی نگاه کردم که نباس نگا میکردم 

اوستا کریم ...به قول لوطیا ...نوکرتم ...

زبان فهمم بسته شده ...

شاید با این صورت ....

نمیدونم شاید یه اخمی به ...

شاید دلی شکستم ...

شاید با این پاها جایی رفتم که نباس میرفتم 

نمیدونم یعنی ممکنه دستم بدون اینکه بفهمم وقتی داشته. سره یه بچه یتیم نوازش میکرده سخت کشیده شده ...

یعنی ممکنه دروغی گفتم حواسم نبوده یا حتی یه تهمت یا غیبت ....

هععععی ...آ خدا ...نوکرتم ...گیرم ...گیر ....

یعنی دوباره فکرم یه جاهایی رفته که نباس میرفته ....

اوستا رحیم من هیچی نمیدونم ...جز یه چی ...اونم اینه ...سره نخ همه چی دست خودته ...

آخدا ...منو نگا کن ...دلم گیره ...کارم گیره ...نمیدونم چمه ...فقط فقط ...چه جوری بگم آخه :((

داغونم داغون ...

شایدم این دل ...این دل وامونده ...

آره تنگه ...تنگه چی ...یا کی ...نمیدونم ...

نوکرتم ...سرنخ که دست خودته ...به هیجام امید ندارم جز خودت ...

بگیر دستمو ...

آخــــــــــــــــــــــــــــــــــدا ...