یک ماه کنارت بودم ای سفیر عشق ...اولش قرار بود ده روز باشه فقط ده روز ...خوب برای بقیه اش برنامه ریزی کرده بودم

اما حواسم نبود وقتی شما هستی ما را چه به برنامه ریزی ...در جوار شاه بی ادبی کردم مرا ببخشید ...

تازه چقدر ناز کردم برای ده روز دوم که بمونم یا نمونم ...

تا لحظه آخر ناز کردم حواسم نبود اینجا جای ناز کردن نیست ...وقتی میگن بمان دیگه بایدسرت بندازی پایین بگی چشم ...فقط چشم ...

فکر کردم همین ده روزه دومه که به انتهاش نرسیده امر شد برای ده روز سوم ...یهو به خودم آمدم دیدم ای بابا ...کجای کاری ...

دیدی تو هیچ کاره ای ...

ما را به جبر هم که شده سربه زیر کن ...خیری ندیده ایم از این اختیارها ...

سی روز سختی برام بود پر از امتحان ، پر از پستی وبلندی ....پر از آینه های رو دررو ...فهمیدم هنوز راه بسیار دارم ...

رهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش ...

الان یه ماه از آن یه ماه گذشته و هرروز دلتنگتم ...اصلا انگار کنار شما زمان احساس نمیشه ...تازه وقتی دور میشی می فهمی که کجا بودی

اگه پررویی نباشه ...می خوام که بگم دلم براتون خیلی تنگ شده ... بازم لختی رخصت دیدار بده ...حضرت عشق ...