میدونی چیه لیلی ...یه زمانی بودن یا نبودنت همه ی دغدغه ی مجنون بود اما حالا میگه بودی بودی نبودیم یکی دیگه هست ...

آه ازدله تنگ دراین زمانه ی سنگ ...

اگه برات بلیط فرستادم بیای اینجا ، از من می شنوی اگه همه ابدیت رو هم بهت دادن حاضر نشو

یه لحظه هم پاتو بزاری وسط این عصر آشفته ...

اما بزاربرات بگم ،اون وقتا من هنوز کوچولو بودو ولی وقتی بزرگ شدم خودندم و شنیدم تو کتابا از راویا ...

که یه عده مجنون بودن ، لیلی هاشون عاشق بودن اما یه روز زد به خط مرزیشون دشمن نامرد .

اونام که همه غیرتی ، اسلحه دست گرفتنو لیلی هام با چشم گریون و یه کاسه ی آب که توش پر از گلسرخ بود مجنوناشون روانه ی میدون رزم کردن ...

نبودی ببینی منم نبودم ببینم ولی شنیدنشم آدمو به غرور میرسونه منکه با افتخار میرم پیششون به عکساشون نگاه میکنم ...

نمی دونی اونا وسط میدون رزم از لیلیای زمینی به مبدا اصلی عشق رسیدن ...

اینجا بود که مجاز به حقیقت رسوندشون ...

این نتیجه ی اخلاصشون توی بازی عاشقونه شون بود .اخ که چقدر دلم میخواست توی اون عصر بودم و لیلی یکی از ...

نمی دونی لیلی ...چه بزم عاشقونه ای بود جای من و تو حسابی خالی ...

 

می دونی همشون به یه چیز رسیدن...

 

آنکس که تو را خواست جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هردو جهانش بخشی

دیوانه ی تو هردو جهان را چه کند ...