سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکوت سنگ، فریاد دل

ب      درتمام وجودم شورعجیبی به پا بود .آرام و قرار نداشتم .رسیدم حوزه ، هرچه اصرار که بگزارید به مراسم برویم فرمودند استاد باید

        اجازه بدهد .خلاصه تمام این دروسی را که خوانده بودیم یک لقمه کردیم و با استاد شروع به صحبت کردیم ، در انتها استاد نگاهی

       به من و بچه ها انداخت و فرمود : بروید ...

       باورم نمیشد .استاد تکرار نمودند بلند شوید بروید .بدون مکث چادرم را برداشتم و به همراه دو نفر دیگر از بچه ها به راه افتادیم ...

        الحمدلله به مراسم رسیدیم و نماز را پشت سر رهبر عزیزمان حضرت امام خامنه ای خواندیم ...

        روح پرفتوح این عالم که مفتاح الفتوح است اثر گزار باشد در جان و تن ما ...

ز      زمان برگشت عده ای از دانشجویان رفتار بدی نسبت به تشیع کنندگان داشتند و به گونه ای رفتار میکردند که ...سکوت کنم بهتر

       است .با خود دمی اندیشیدم که درسی که حجاب شود همان بهتر که نباشد .درخت هر چه بارش بیش سربه زیر تر میشود...

      هرگاه بحث از علم و عالم میشود یاد درخت بید مجنون می افتم که در اوج شکوه و ایستادگی سرش به زیر است و شاخه هایش

      دراوج زیبایی رو به پایین می باشد...

      شاید فقط در تشیع جنازه یک استاد اخلاق انسان به فکر فرو رود ...

      در هنگام برگشت مدیر محترم حوزه که ایشان هم در حال بازگشت از تشیع جنازه بودند لطف نموده مچ ما را گرفتند .و راهه بازگشت

      را با مدیریت محترم همسفر شدیم ...

      خداوند تمامی علمای اسلام را حفظ نماید و در راس آنها حضرت امام خامنه ای را مستدام بدارند در سایه حضرت ولی عصر عج الله

      تا آنهنگام که خورشید تابشش را بر ما مستقیم بدارد ...آمین

      شنبه ...5/12/91  

     ساعت 10:16





راستی لیلی، چی شد که اسطوره شدی ؟ اصلن ته داستان تو با مجنون چرا وصال نشد؟ مثله همه داستانای عاشقونه که آخرش حتما باید به هم برسن ...

آخ اگه بدونی چقدرفک کردم ، آخرش میدونی به چه نتیجه ای رسیدم .گفتم : اگه قرار بود بهم برسید ، میشدین مثل همه ی قصه هایی که هرروز تکرار میشن ، اونوقت دیگه اسطوره نمی شدین چون اتفاق جدیدی نمی افتادکه ...خنده داره ، نه .

راستی دلم واسه مجنونه تو خیلی سوخت برعکس ، اصلن دلم برای مجنونای این زمونه خودمون نمیسوزه ، می دونی چرا؟

نبایدم بدونی .چون تو که زمان پرازهزاررنگی ما رو درک نکردی، اگه مجنون تو میگفت : عاشقته ، واقعا عاشق بود اونم عاشق یه دونه لیلی ولی دل مجنونای زمونه ما اتوبان شده .امروز عاشق میشن و فردا فارغ ، دوباره پس فردا ...آی ...آی ...نزار بگم راستش و بخوای لیلیامونم تو رقابت با مجنونا افتادن. باورت نمیشه این عشق های کزپی رنگی بود ...عشق نبود عاقبت ننگی بود...هرروز و هر ساعت داره تو عصر ما اتفاق می افته تازه خبر نداری طرف عاشق میشه چون باباهه پولداره یا پسره بچه مایه داره اصلن ولش کن نمی خوام بگم ...دوباره یادم می افته وسط چه عصری ، چه عصره دلتنگی دارم زندگی میکنم اصلن همه چی قاطی پاتی شده، نمی دونم معلوم نیست اصلن دین داریم یا نداریم .

چیکار دارن میکنن ، چه بلایی سرخودشونو نسل آینده دارن میارن.شما دنبال روح پرمعنا بودین اما اینجا انگار دنبال پول پر معنان .آخه یکم فکرو خوندن تاریخم بد نیست که بدونن یکی ممکنه هیچی پول نداشته باشه ولی راهش درست باشه و اونوقت خدا بهش لطف کنه وازراه درست به پول هم برسوندش اما یکی بالایه برجه پول باشه و یهو با سقوط یه هواپیما همش به باده هوا بره .

چمیدونم لیلی جون، ببخشید ، عصر ماست دیگه ، هر چی باشه ازماست که برماست .ای کاش برگردیم به عصر افسانه ها اونوقت شاید بشه رنگ یکرنگی عشقُ دید.

دُورچون با عاشقان افتد تسلسل بایدش...

پایان فصل دوم ...