سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سکوت سنگ، فریاد دل

یک ماه کنارت بودم ای سفیر عشق ...اولش قرار بود ده روز باشه فقط ده روز ...خوب برای بقیه اش برنامه ریزی کرده بودم

اما حواسم نبود وقتی شما هستی ما را چه به برنامه ریزی ...در جوار شاه بی ادبی کردم مرا ببخشید ...

تازه چقدر ناز کردم برای ده روز دوم که بمونم یا نمونم ...

تا لحظه آخر ناز کردم حواسم نبود اینجا جای ناز کردن نیست ...وقتی میگن بمان دیگه بایدسرت بندازی پایین بگی چشم ...فقط چشم ...

فکر کردم همین ده روزه دومه که به انتهاش نرسیده امر شد برای ده روز سوم ...یهو به خودم آمدم دیدم ای بابا ...کجای کاری ...

دیدی تو هیچ کاره ای ...

ما را به جبر هم که شده سربه زیر کن ...خیری ندیده ایم از این اختیارها ...

سی روز سختی برام بود پر از امتحان ، پر از پستی وبلندی ....پر از آینه های رو دررو ...فهمیدم هنوز راه بسیار دارم ...

رهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش ...

الان یه ماه از آن یه ماه گذشته و هرروز دلتنگتم ...اصلا انگار کنار شما زمان احساس نمیشه ...تازه وقتی دور میشی می فهمی که کجا بودی

اگه پررویی نباشه ...می خوام که بگم دلم براتون خیلی تنگ شده ... بازم لختی رخصت دیدار بده ...حضرت عشق ...




یه وقتا یه احساس عمیق میتوانه روح امید را توی همه رگ های وجودت پرتاب کنه ...

یه وقتا یه حس ناب می توانه آن قدر قدرتمندت کنه که حتی کوه را از جا بکنی و بشی فرهاد کوهکن ...

یه وقتا با یه ، با یه ، با یه ، عشق تر و تازه و خوب و پاک میشه ....میشه ... میشه ... آره میشه ...

اما ...خوب چه میشه گفت ...

یه وقتا باید عاشق شد ...

مثلا عاشق یه کار ...یا یه فرد ...یا یه مکان ...یا یه زمان ...

یه وقتا باید عاشق خدا شد ...آره ...خدا ...

یه وقتا باید در راه این عشق شهید شد ...آره جون داد ...

من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته...

اگر با دیگرانش بود میلی ...چرا ظرف مرا بشکسته لیلی

بشکن این سفال پوسیده ما را

بشکن ...