الان حتی تشبیه هم نیستم
الان حتی تشبیه هم نیستم
هرروز صبح به عشق شما دعای عهد میخونم
هر روز دعای فرج میخونم
دلم خوشه که هرروز به شما سلام میکنم
و هرروز امید دارم که صدای شما رو بشنوم
دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید ...وین کجا مرتبه ی چشم جهان بین من است
و هر وقت دلم برات تنگ میشه این بیت حافظ زیر لب می خونم
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت ...جانم بسوختی و بدل دوست دارمت
دوست دارم مثل بقیه مردم شاد باشم ، بخندم ، تو خیابونا راه برم ...
اما یه چیزی ...یه چیزی هست که نمیزاره ...نمیزاره
یه عده امشب احیا میگیرن ...یکی از بزرگترین شبای سال که احیا گرفتن تو شب بسیار وارد شده و همینطور روزه فردا
سالهای پیش من هم توفیق شب زنده داری داشتم اما انگار امسال ورق ها جور دیگه ای رقم خورده
نمی تونم برم احیا ...
می دونین ...
دوست دارم منم وسط جمعیت باشم دستامو رو به آسمون بلند کنم و الهی العفو بگم ...
خدایا سلب توفیق شدم امشب ...بهم حق بده ته دلم یه غم باشه ...
غم اینکه نکنه آقا ...این آقای مهربون از دست من دلخور شده باشه و امضای احیای امشب رو پای دعوتنامه مهر نکرده باشه
غم اینکه نکنه جمعه که گذشت بازم یادم رفت که پروندم زیر دستای آقاست و الان معلوم نیست از نامه اعمالم راضیه یا من باعث شدم اشک
تو چشمای نازش حلقه بزنه ...
غم اینکه فردا دوشنبه است و بازم نامه اعمالم زیر دستای آقاست روز تولدش و نکنه بازم بخاطر من دل مثل شیشه اش ترک برداره ...
آخه این حضرت عشق خیلی رئوفه ...خیلی حساسه ...انتظار نداره از یه بچه شیعه که حواسش پرت بشه و در محضر خالق ،حضور حاضر احساس نکنه و دچار لغزش بشه ...
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ...به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ای کاش وصف شما با من وصف این بیت دیوان لیلی و مجنون بود
اگر بردیده ی مجنون نشینی ...به جز خوبی تو از لیلی نبینی
التماس دعا ...حضرت عشق