یکی از شهدای مثلث عشق ...
خاطراتی از شهید مهدی نواب ...
*سلام اقا مهدی دنیایی از مردانگی بود هم مواظب کار بود حرف اقا مهدی حرف حسن اقا بود واین را همه میدانستند وهم هرکی مشکل داشت سراغ او میرفت و او حل میکرد و هم عاشق خانواده اش بود مخصوصا دخترش وهمش از او تعریف میکرد واز زندگیش خیلی تعریف میکرد که چقدر راضی است .در همه جا ،جای این بزرگوار که لیاقتش شهادت بود خالیست واقعا بی نظیر بود.
*من پانزده ساله بودم وپدرم فوت کرده مادرم منو به شهید نواب سپرده بود من از روزگار سیر ولجباز شهید نواب مثل یک پدر که سنشان انقدر نبود از من مواظبت میکرد وهوامو داشت وبا مهربانی هایش منو ارام کرد من خیلی شهید و اذیت کردم ولی ایشان منو سر کار فرستاد و جزء بسیچم کرد الان ازدواج کردم وبچه ام دارم و پدارانه این شهید ومحبتش به بچه یتیم بود که من به اینجا رسیدم ومن راه این عزیز راه ادامه میدهم وهیچ بچه یتیم تنها رو رها نمی کنم میدانم جای خالی اون عزیز برای همسر وفرزندش سخته خدا بهشون صبر بده.
*اقا مهدی در سن نوجوانی همراه با دوستش شهید مهدی خلیلی مفرد که در زمان جنگ شهید شد بسیج مسجد آیت الله کاشانی خیابان پامنار تهران را بنیان گذاری کرد وبعد خودش در زمان جنگ اموزش میداد ومسئول اموزش بود وبعد مسئول حفاظت حوزه شد هیچ وقت دنبال مقام ودرجه نبود فقط خیلی هوای جوانان را داشت ومیگفت جوانان سرمایه این مملکت هستند خیلی از جوانان بی سرپرست مواظبت میکرد وانها را زیر بال وپر خودش میگرفت من خیلی دوستش داشتم.
عشق در عین زیبایی شگفت انگیزترین احساسی است که خداوند در وجود بهترین مخلوقش قرار داده . و نکته جالب این حس زیبا این هست که هر قدر انسان به سمت محبت خالق بیشتر میره محبتش به مخلوقات هم بیشتر میشه . ماجرای عاشقی و عشقبازی شهدا با خانواده هاشون همیشه زبانزد بوده و هست ...
فک میکنم باید توی این مسیر بیشتر برم جلو ...
شهید نواب بیشتر باید بهم اجازه ورود به دنیای خصوصی زندگیتون رو بدین ...