مدام یه چیزی بهم میگه :نباید بایستی باید بری جلو.اگه تو بایستی جهان که نمی ایسته میره جلو.اونوقته که یهو چشم باز میکنی میبینی همه رفتن و تو این عقب جا موندی ...با کمال تعجب میفهمی که هیچکس حتی صداتم نکرده .
یه چیزی بهم میگه یه لحظه صبر کن قبل از حرکت دوباره اتصالاتت رو بررسی کن چون حتما تویه یه نقطه اتصالی داری که اینطور زمینگیر شدی .
یه چیزی بهم میگه تا ازدست این سوختگی ها خلاص نشی پَرپروازت ترمیم نمیشه .قرار نیست برای همیشه روحتو زمینگیر کنی اون برای پرواز ساخته شده پس پاشو ...یه یاعلی بگو ...خودش گفته وابتغوا الیهم الوسیله ...دستت به سمت بالا دراز کن ...میبینیش ریسمان الهی همونجا جلوی چشماته، آره!! محکم و حالا بلند شو...حالا وقتشه اوج بگیر و پرواز کن...پرواز کن ...
عاشقان گره از زلف یار باز کنید ...شبی خوش بدین قصه اش دراز کنید
دی ماه 1391