بارها خوندیم اجتماع نقیضین محال است ...

بله محاله ...اما نه زن و مرد ....این دوتا حتی ضدین هم نیستن بلکه عموم و خصوصشون من وجه  که اگه عشق و پیوندشون به اوج نقطه ی رهایی برسه میتونیم بگیم ...آره ...میتونیم بگیم مطلق هم هستن ...یعنی باهم یکی میشن ...دو تا جسم ضدو نقیض که تو یه روح به هم رسیدن ...

اما چی میشه که روحشون دو تا میشه ...که دیگه مجرد نیستن میشن من ...من ...از این مایی درمیان ؟

باید یکم فک کنم ...اووووم ...آره ...ها ...میدونید چیه  ...

وقتی از آسمون و ساحت آسمونیشون جدا میشن دیگه زمینی میشن خاصیت این عرض عرضیاته ...خاصیت این عرض درطول نبودنه ...خاصیت این عرض نقیض شدنه ...خاصیتشه ...بیچاره روحی که به زور زمینی اش کردیم و چسبوندیمش به کف این روزگار دو تا بال پروازشم گرفتیم و نمیزاریم پر دربیاره بره بره اونطرفی که ازش اومده ...

ولش کن ...بزار فطرت پروازت بده ...چرا دستاش بستی خب میخواد بره سره ساعت به ملاقات معشوقه اصلیش ...چرا هی خودت سره وقت مقرر مشغول میکنی و هی مدام میخوای هواست پرت کنی که زمانش بگذره ...اون تشنه است گشنه است تا کی میخوای هواسش پرت کنی ...دست . و پای روح خودت که زنجیر کردی مال یکی دیگم که دل به دلت دادرم زنجیر میکنی ...

هعععی ...روزگار ...روزگار غریبی غریبی ...اما بهت میگم هرچی به فنر بیشتر فشار بیاری یهویی یه جوری در میره که دیگه نتونی جمش کنی ...

همونجوری که زن و مرد با یه عشق زمینی به هم دل میبندن شرط یکی شدن روحشون وقتی میشه که قبل از دل بستن به هم دل به اصل خودشون ببندن ...دل به اونی که اول و اخره ...اونوقت یکی میشن دل به دل هم میدن اونوقته که حس خیلی قشنگیه اونوقته که اگه همو یه لحظه نبیین دل تنگ میشن اونوقته که حتی وقتی کنار همن دلتنگ همدیگن ...اینه خاصیت وقتی که روح به بالا وصله ...

حالا اگه میخوای مزه عشق واقعی رو بچشی وصل شو ...وصل شو ...به اصلت ...

اینجاست که اجتماع نقیضین محال نیست ...

...