سوز اشک
السلام علیک یا امام حسن عسگری علیه السلام
یادت هست، خوب یادم هست ، وقتی به حریم عاشقانه ات رسیدم آنجا را ویران ساخته بودند آن وهابیان بی صفت که بویی از انسانیت نبرده اند ...
اما آنان غافل اند ، خانه تو دل ماست ضریحت را ویران سازند دلمان را که نمی توانند ، دوباره میسازیم حریم مولایمان را بهتر از قبل ...
راستی وقتی درمسیر گام برمیداشتم دیوارهای بتنی در اطرافمان قد برافراشته بودند ، دلم آهی جانکاه کشیدو سوز اشک از جگرم فریاد برآورد و در چشمانم برقی درخشید که ای مولا ، الهی من نباشم که شما در زمان حیاتتان در بند بودید و اکنون پیکر مطهرتان هم از دست این بی صفتان در امان نیست ...
جان عالم که تمام عالم به فدایتان باد ، وقتی در مقابل ضریحتان ایستادم نگاهم مات و مبهوت ضریح سیاهپوشتان شد که با پارچه های سبزآذین شده بود.دیگر نفهمیدم چطور گام هایم رو به سویت شدند.می خواستم گریبان چاک کنم و ناله شبگیراز سرگیرم اما در حضورت احساس شرم کردم و آرام آرام سر بردامن ضریحت نهادم و هق هق گریه را درگلویم فشردم و صدایم را دردرون سینه ام پنهان ساختم ، سوختم ...سوختم... سوختم آقایم زغربتت ...تنها یک چیز در آن دم برزبانم جاری شد آنهم یک دعا بود ..
شفای زخم سینه کی میایی ...سحر خیز مدینه کی میایی
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر وجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه