کجاست؟

اصلن گاهی ازخودم میپرسم آخه لیلی چیکار کردی که مجنون اینطوری هوائیت شد ...

می دونی تازه اون چند روزی که ازشهر رفته بودی بیرون بیچاره چند شب سره راهت بیدار نشست تا وقتی برگردی بیدار باشه و ببینتت اما ...لحظه ی رسیدنت به خواب رفت و اونوقت تو چیکارکردی ...چند تاگردو گذاشتی تویه جیبشو گفتی هنوز دور با عاشقان نیافتاده واسه عاشقی خیلی کوچیکی برو گردو بازی ...

ای بابا ...لیلی جون هیچوقت یادم نمیره وقتی پادشاهه دیدت بهت گفت: کین لیلی تویی ، از تو شد مجنون پریشان و غوی ، بعدشم گفت : از دگر خوبان تو افزون نیستی ...به چه آرامشی بهش گفتی: خاموش، چون تو مجنون نیستی .

نمی دونم تویه اون زمونه یعنی زمونه تو ومجنون ، لیلی کم بود که مجنونی متولد شد یا نه عاشقی یه رنگ و بویه دیگه ای داشت .

اصلن بزار یه جور دیگه بگم .پسرا یعنی مجنونا مرد بودن و واسه عاشق شدن و عاشقی کردن حرفشون حرف بودو پاش تا پای خونشون وامیستادن و اگر کسی دخالت نابجا میکرد تهش حرف حرف مردی بودو مردونگی یا اینکه نه ...ای بابا فک کنم باید از این قسمتم بگذرم ...

منو باش تویه این زمونه یه لیلی پیدا نمیشه پایه درد دل ما بشینه رفتیم سراغ لیلی تو قصه ها جالبه بعدم بحث از مجنون اون زمونه میکنیم .

خب معلومه افسانه ، افسانه است .اگه واقعی بود که نمیشد اسطوره ...

یا للعجب ...

پایان فصل اول