راستی لیلی، چی شد که اسطوره شدی ؟ اصلن ته داستان تو با مجنون چرا وصال نشد؟ مثله همه داستانای عاشقونه که آخرش حتما باید به هم برسن ...
آخ اگه بدونی چقدرفک کردم ، آخرش میدونی به چه نتیجه ای رسیدم .گفتم : اگه قرار بود بهم برسید ، میشدین مثل همه ی قصه هایی که هرروز تکرار میشن ، اونوقت دیگه اسطوره نمی شدین چون اتفاق جدیدی نمی افتادکه ...خنده داره ، نه .
راستی دلم واسه مجنونه تو خیلی سوخت برعکس ، اصلن دلم برای مجنونای این زمونه خودمون نمیسوزه ، می دونی چرا؟
نبایدم بدونی .چون تو که زمان پرازهزاررنگی ما رو درک نکردی، اگه مجنون تو میگفت : عاشقته ، واقعا عاشق بود اونم عاشق یه دونه لیلی ولی دل مجنونای زمونه ما اتوبان شده .امروز عاشق میشن و فردا فارغ ، دوباره پس فردا ...آی ...آی ...نزار بگم راستش و بخوای لیلیامونم تو رقابت با مجنونا افتادن. باورت نمیشه این عشق های کزپی رنگی بود ...عشق نبود عاقبت ننگی بود...هرروز و هر ساعت داره تو عصر ما اتفاق می افته تازه خبر نداری طرف عاشق میشه چون باباهه پولداره یا پسره بچه مایه داره اصلن ولش کن نمی خوام بگم ...دوباره یادم می افته وسط چه عصری ، چه عصره دلتنگی دارم زندگی میکنم اصلن همه چی قاطی پاتی شده، نمی دونم معلوم نیست اصلن دین داریم یا نداریم .
چیکار دارن میکنن ، چه بلایی سرخودشونو نسل آینده دارن میارن.شما دنبال روح پرمعنا بودین اما اینجا انگار دنبال پول پر معنان .آخه یکم فکرو خوندن تاریخم بد نیست که بدونن یکی ممکنه هیچی پول نداشته باشه ولی راهش درست باشه و اونوقت خدا بهش لطف کنه وازراه درست به پول هم برسوندش اما یکی بالایه برجه پول باشه و یهو با سقوط یه هواپیما همش به باده هوا بره .
چمیدونم لیلی جون، ببخشید ، عصر ماست دیگه ، هر چی باشه ازماست که برماست .ای کاش برگردیم به عصر افسانه ها اونوقت شاید بشه رنگ یکرنگی عشقُ دید.
دُورچون با عاشقان افتد تسلسل بایدش...
پایان فصل دوم ...