یادم میاد وقتی کوچیک بودم ...همه عشقم داداش بود ...
همه مردای عالمو با داداش مقایسه میکردم ...هرکی با این قیاس جور بود برام محترم بود و مابقی هیچ محل اعرابی نداشتن ...
هرچی بزرگتر میشدم لزوم و وجود این سایه رو بیش تر از قبل احساس میکردم ...مثل وقتایی که یه عده ای مزاحمت ایجاد میکردن و برای خلاصی ازدستشون پناه میبردم به سایه ای به نام داداش
سایه ای که همیشه زیرش آرامش و احساس میکردم ...
هرروز که میگذشت به قدو بالاش بیشتر نگاه میکردم و احساس میکردم بزرگترین مردی که تو زندگیم دیدم داداشه ...
داداش ...گارداش ...my brother...اخی ...واژه ای که الفاظش در زبان های مختلف متفاوته ولی معانش مشترک ...
فک نکنم تا لحظه ای که نفس آخر رو بکشم کمبود این کوه استوار رو پشت سرم احساس نکنم ...
برای همیشه در تمام زمان ها جاری جاری جاری ...و جای سایه ی خالیش همیشه باقی باقی باقی ...
د مثل داداش