......

 

روزی در بیراهه های سرنوشت مشغول گردو بازی بودم ...گردو از دستم افتاد ...قل خوردو رفت ...دنبالش راه افتادم ...

رسیدم به یه دوراهی ...نگاه کردم ...دیدم گردو نیست ...قل خورده بود رفته بود ...

موندم سره این دوراهی از کدوم طرف برم ...

.

.

.

سره یه دوراهی ساده میمونیم ازکدوم طرف باید بریم ...ازکدوم راه ...راست یا چپ 

اومدیم یکیشو انتخاب کردیم ...رفتیم ...اگه راه اشتباه بود و فرصت برگشت نداشتیم چی ؟

اومدیم فرصت برگشتم بود برگشتی سره خط و از اول راه درستو رفتی ...خب فرصتایی که از دست رفته چی میشه ؟

تکثر ...پلورالیسم دینی ...چه طور میشه به خدا رسید از هزار راه ...وقتی که راه فقط صراط المستقیمه ...

اونوقت موندم معتقدین به این تفکر چطور با همه موافقن ....

شاید خیابون های مختلفی رو باید رد بشیم تا به کوچه ی اصلی برسیم و تو کوچه ی اصلی بین همه ی پلاک ها فقط یه پلاک هستش که مقصد مورد نظر ماست ...

پلاک شیطان ...پلاک خدا ...

گزینه ی مورد نظر را انتخاب بفرمایین ...

نچ ...نمیشه ...حالا بزار یه عده ای بدون آدرس تو کوچه پس کوچه ها گم بشن ...خب خودشون اینطوری میخوان ..

والا آدرس و خیابون و کوچه و پلاک همش مشخصه ...

قولوا لااله الله تفلحوا ...