یه باره دیگه اونم تو چه روزی ...

گاهی اوقات خندم میگیره ...

دعوت های پنهانی ...پنهانی ...پچ پچ پچ ....

یه روزی  یه اتفاقی میافته  که از اون به بعد میشی یه بدشوگون ...یه کسی که دوستات وقتی جشنی براشون میشه ....به جرم بدشوگونی حتی روزشم ازت پنهون میکنن ...

چه کنیم ...

خدایا ...یه وقت فک نکنی دلم شکسته ...ولی ...چرا شکسته ...اما میدونی به این بنده هات لبخند میزنم ...

می پرسی چرا ؟

خب خودت جوابش بهتر میدونی ...دنیای این قسم از بنده هات حتی اندازه ی یه تخم مرغم نیست که بخوام از رفتار ناپسندشون ناراحت بشم و بیام دره خونت شکایت کنم 

میدونی ...یه چیزایی هست بین خودم و خودت ...بزار این بنده هات تو بی خبری رازه بین من و تو بمونن و با خودشون خیال کنن و خیالشون راحت باشه که اگه فلانی نیومد دیگه همه چی حله ...

اگه اینجوری با آرامش خاطر دنیایه حقیرشون سپری میکنن ...خیالی نیست ...ما هم راضی هستیم به رضای دوست ...

ولش کن ...روزه عیدیه درسته اولش حالم یه خورده گرفته شد اما خوب یادم دادی چه طور سریع از این مسائل بگذرمو برم دنبال هدف اصلی که تقریبا همه ازش غافلن ...

یه وقتا میگم بزار اینا سرشون به گردوبازی دنیا گرم باشه اونوقت من راحتتر تو مسیر رسیدن به تو پیش میرم ...اما این دل نازکم طاقت نداره ...طاقت نداره ...

چه کنیم ...

یاده بیته همیشگی که همیشه تو خلوتامون باهم میخونیم 

اگر با دیگرانش بود میلی ....چرا ظرف مرا بشکسته لیلی ...

راستی فک نکنم دیگه جا برای شکستن مونده باشه ...

میدونی خوشحالم ...هرچیزی میشکنه میندازنش دور ولی سنگ الماس و وقتی میشکنن تازه خواستنی تر میشه ...

بشکن ...این دل شکسته را ...صدها که نه هزاران که نه...  بی نهایت بار ...